حکایت پادشاه و همسران - مدیری برای آینده (مدیریت)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکایت پادشاه و همسران

روزی ، روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و
شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامه
های گران قیمت و فاخر میآراست و به او از بهترینها هدیه میکرد.
منبع: www.modiraniran.com


روزی ، روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و
شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامه
های گران قیمت و فاخر میآراست و به او از بهترینها هدیه میکرد.

همسر
سومش را نیز بسیار دوست میداشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی میکرد.
اما همیشه میترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری رود. همسر دومش زنی قابل
اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه میشد، فقط
به او اعتماد میکرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک میکرد. همسر اول پادشاه،
شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت.
او پادشاه را از صمیم قلب دوست میداشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع میشد .
روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به
زندگی پر تجملش می اندیشید و در عجب بود و با خود میگفت "من 4 همسر دارم ، اما الان
که در حال مرگ هستم ، تنها مانده ام."
بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به
او گفت" من از همه بیشتر عاشق تو بوده ام. تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و
بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه
میشوی؟" او جواب داد "به هیچ وجه!" و در حالی که چیز دیگری میگفت از کنار او گذشت.
جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرو رفت. پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و
به او گفت "در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا
تو با من همراه میشوی؟" او جواب داد "نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو
دوباره ازدواج خواهم کرد." قلب پادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد. بعد به سوی همسر
دومش رفت و گفت "من همیشه برای کمک نزد تو می آمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در
حال مرگ هستم. آیا تو همراه من میآیی؟ او گفت "متأسفم ، در این مورد نمیتوانم کمکی
به تو بکنم، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم".
جواب او همچون گلوله ای از آتش پادشاه را ویران کرد. ناگهان صدایی او را خواند، "من
با تو خواهم آمد، همراهت هستم، فرقی نمیکند به کجا روی، با تو میآیم." پادشاه نگاهی
انداخت، همسر اولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سوء تغذیه، بسیار نحیف شده
بود. پادشاه با اندوهی فراوان گفت: ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه
میکردم .
در حقیقت، همه ما در زندگی کاری خویش 4 همسر داریم. همسر چهارم ما
سازمان ما است. بدون توجه به اینکه تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و
به او پرداخته ایم، هنگام ترک سازمان و یا محل خدمت، ما را تنها میگذارد. همسر سوم
ما، موقعیت ما است که بعد از ما به دیگران انتقال می یابد. همسر دوم ما، همکاران
هستند. فرقی نمیکند چقدر با هم بوده ایم، بیشترین کاری که میتوانند انجام دهند این
است که ما را تا محل بعدی همراهی کنند. همسر اول ما عملکرد ما است . اغلب به دنبال
ثروت ، قدرت و خوشی از آن غفلت مینماییم. در صورتیکه تنها کسی است که همه جا
همراهمان است .






» نظر


دریافت کد شمارشگر معکوس

دهید